آرمانآرمان، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره
رادمانرادمان، تا این لحظه: 4 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

آرمان و رادمان الماس های زندگیم

فردا بدنیا میای عزیزکه دلبرکمممممم

 سلام  فردا ساعت 6 و نیم باید بیدار شم تا ساعت 8 بیمارستان باشم....سراپاشورم امشب تو این چند وقت فقط تو پارسال زندگی میکنم....پارسال همچین شبی خوابم نمیبرد تا 4 صبح بیدار بودم و دعا میکردم فردا همه چی خوب پیش بره.... این چند وقته همش تو این فکر بودم که واسه تولدت چی بنویسم....ولی درست مثل پارسال شدم....زبونم قفل شده.... یعنی یکسال گذشت؟ باورم نمیشه....خیلی زود گذشت.... سختترین سال عمرم بود....نگهداری از تو اون اوایل بیشتر شبیه کابوس بود حتی دیدنه آینده روشن برام بی معنی بود اما روزا گذشت و گذشت و تو بهتر و بهتر شدی....خوشگلتر مهربونتر خندونتر عزیزتر و عزیزتر و عزییییییییییزتر.... همش انگار بیشتر از قبل دوست دارم....
27 آذر 1393

حالمان خوب است

    سلام حاله همه ی ما خوب است...فقط حس و حوصله ندارم ...سرمان بسیار شلوغ است...آتلیه رفتیم....اونجا گریه کردیم از گریه های آرمان، عکسا اومد، کوبیدیم دیفال ... چند روز بی نت و پی سی بودم... آرمان با عرض خسته نباشید چهار دست و پا شد تازه...یه هفته ای میشه... سومین دندونش 8 آذر از پایین نیش زد... سر خوابیدن شوخی و مسخره بازیش گرفته همش پستونکشو توف میکنه تا من دنبالش میگردم هر هر به بدبختیه من میخنده.... سر سیب زمینی پیاز میره و پخش و پلاشون میکنه.... کابینتارو چسب زدم که دستاش هی لای لولاهاش گیر نکنه.... لگوهاشو میپاشه و دوباره مودبانه جمع میکنه... در لباسشویی رو میکوبه به هم... رخت آویز و دسته جا...
20 آذر 1393
1